چراغ بکف داشتن. چراغ در دست داشتن، چراغ گرفتن. چراغ پیش پای کسی داشتن. چراغ به راه کسی یا برای روشن داشتن پیش پای کسی بدست گرفتن: ره نمودن بخیر ناکس را پیش اعمی چراغ داشتن است. سعدی. شب ظلمت و بیابان بکجا توان رسیدن مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد. حافظ
چراغ بکف داشتن. چراغ در دست داشتن، چراغ گرفتن. چراغ پیش پای کسی داشتن. چراغ به راه کسی یا برای روشن داشتن پیش پای کسی بدست گرفتن: ره نمودن بخیر ناکس را پیش اعمی چراغ داشتن است. سعدی. شب ظلمت و بیابان بکجا توان رسیدن مگر آنکه شمع رویت به رهم چراغ دارد. حافظ
آسودگی داشتن. فراغت داشتن. رجوع به فراغت داشتن و فراغ شود، بی اعتنا بودن و بی نیازی نمودن: بزرگان فراغ از نظر داشتند از آن پرنیان آستر داشتند. سعدی. رجوع به فراغ و فراغت داشتن شود
آسودگی داشتن. فراغت داشتن. رجوع به فراغت داشتن و فراغ شود، بی اعتنا بودن و بی نیازی نمودن: بزرگان فراغ از نظر داشتند از آن پرنیان آستر داشتند. سعدی. رجوع به فراغ و فراغت داشتن شود
آسوده بودن فارغ بودن، یا فراغ داشتن از. بی نیاز بودن از: دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد. (حافظ 79)، بی اعتنا بودن بی نیاز نمودن
آسوده بودن فارغ بودن، یا فراغ داشتن از. بی نیاز بودن از: دل ما بدور رویت ز چمن فراغ دارد که چو سرو پای بندست و چو لاله داغ دارد. (حافظ 79)، بی اعتنا بودن بی نیاز نمودن